• دهکده جهانی، امنیت غذایی، مزارع پرطلایی

مقاله "امیدواران امروز ، فاتحان فردا" در مورد زندگی کارآفرین برتر ملی حاج رضا سواری


رضا سواری در مرداد ماه ، سال ۱۳۴۴در روستای سرسبز”گرده رش” از توابع شهرستان مهاباد که در قسمت جنوب استان آذربایجان غربی واقع است ازپدری فروتن و زحمتکش واز دامان مادری مهربان و دلسوز،که بهترین یاور پدر بود پا به دنیای خاکی گذاشت.

او در دامان طبیعت و در خانواده ای زحمتکش و اصیل، که پابند سنت ،احترام و زندگی قومی بودند ،علیرغم پر جمعیت بودن خانواده در کنار عموها، عموزاده ها، مادربزرگ و پدربزرگ و…که همگی در همان روستا ،به کار کشاورزی و بیشتر به دامداری مشغول بودند و در کنار هم با خوشی ها و ناخوشی ها زندگی می کردند.

*در زندگیهای قومی ،نکته ای که ازبدو کودکی، ما موظف بودیم انجام دهیم، احترام به بزرگترها بود که من خودم سر کوچکترین تصمیمی پدرو مادرم رو مشارکت می دادم .

 فرزند هشتم در میان ده خواهر و برادرانم هستم و اگر بگویم که من در خانواده شصت نفره متولد شدم بیهوده نگفته ام،چون مرتب در خانه های هم تردد داشتیم و همه جزو یک خانواده بودیم

در آن زمان روستاها امکانات برق و آب و گاز نداشت و زندگی به مراتب سخت تر و مشقت بار تر از الان بود ،اما با وجود این ناکامیها و با وجود اینکه وسعت کار کوچک بود ودر امر دامداری که عرض کردم عمده کار مردمان روستا بود، تقریبا در طویله هر خانواده ای بیش از چهار گاو وجود نداشت ،با این وجود صمیمیت از الان بیشتر بود و دلها به هم نزدیکتر بود و الان که بهش فکر میکنم میبینم دور هم بودن و جایگاه ها رو دونستن خودش یک ثروت محسوب میشه .*

دوران دبستان را در روستای محروم خودشان می گذراند، اوکه در روزهای آغازین شروع اولین سال تحصیلیش از یونیفرم معلمهای سپاه دانش دچار دلهره می گشت، در دل دعا می کرد که پدرو مادرش اجازه ندهند در کلاس حاضر شود و برای این خواسته اش مدام دست به دامن بهانه های مختلف می شد ، اما بعد از ده روز با راهنمایی مادری که زبان کودکش را بیش از دیگران می فهمد،بر ترس غلبه می کند و راهی کلاس درس می گردد.

روستا فقط دوران تحصیلی ابتدایی را می تواند پوشش دهد ،اگر کسی در آن زمان دوران ابتدایی را هم پشت سر می گذاشت بمراتب کار بزرگی را انجام داده بود زیرا که مردم روستا از داشته های خود در امر دامداری برای خود خورد و خوراک مهیا می کردند، مثل ماست، سرشیر، کره، پنیر، لورک و بیزا و شیر یژ و… مردم  تقریبا در فقر زندگی می کردند و مگر مادر، می خواست تنوعی در غذا بوجود بیاورد دیگ بزرگی را روی اجاق گذاشته و شوربای مختلفی مانند شوربای لپه و عدس، تخم مرغ و اگر اوضاع خیلی رسمی و تشریفاتی بود آبگوشت یا کوفته و کمی برنج پخته می شد .

برای همین علت، فکر اینکه کسی در روستای دیگر یا شهر نزدیک ادامه تحصیل دهد فشار و هزینه زیادی را برای خانواده ها در برداشت .

اوقناعت را پیشه خود می کند زیرا که  خود شاهد است، که نیمی از سال را فعالیت و در نیم دیگر سال هم باید کفاف دخل و خرجها را بهم برسانند .

تصور او از زندگی این است، که جایی از کار درست پیش بینی نشده، یکجای کار       می لنگد .

چرا کسی در روستا پس انداز نداشت؟ چرا زندگی همیشه تکرار بودنش را با خشم به رخ می کشید؟ چرا زحمتها با زندگی همخوانی نداشت؟ و هزاران چراهای دیگر که باعث شدند او بچگی نکند و از ابتدای ساکن پسربچه ای باشد با روحیه مردی  قدرتمند که برای کنترل و برنامه ریزی درست برای  وضع موجود و سوق دادن به سمت تغییرات درست، پیشگام می شد.

*من همیشه بزرگ بودم و بزرگ فکر می کردم و همیشه کسی بود که کودک بودنم را به یادم بیاورد، از همان کودکی پذیرفته بودم که فقط فکرهای بزرگ می تواند از پس اینهمه فشاراز دوش مردم زحمتکش روستا ، بردارد آنان که زیر فشار فقرو بیماری زندگی می کردند و سخت کوشی می کردند اما خم به ابروی خود        نمی آوردند تا با عزت زندگی کرده باشند، فکر می کردند قانون، همان قانون تحمیل است و بس کسی نه وقت ریسک کردن داشت نه حوصله و وقت آن را، شبها از فرط خستگی دنبال جایی بودند تا فقط بخوابند و صبح دوباره همان آب و همان کاسه  .*

او از کودکی آرزو نداشت تا درسش را ادامه دهد که مثلا کارمند شود یا پشت میزی بنشیند، مهارت در فن و صنعتی را بیش از اینها دوست داشت و اینکه در هر راهی که قدم بر می دارد می خواست اولین نفر و فاتح باشد اما با استعانت از قدرت ابتکار و درونیات قوی که خوب می دانست تنها پروبالش میباشد .

عاشق تغییر بود و عاشق اینکه در لحظه های تکرار روزگار لبخندی در گوشه لبان اهالی روستا، بنشاند، زمانیکه مردان از دروکردن محصولاتشان خسته بازمی گشتند ، با دوچرخه ای که پدرش خریداری کرده بود از گرده رش به سمت میاندوآب که نزدیکتر از مهاباد به روستایشان است رکاب زنان بستنی خریده و بر می گشت زیرا در روستا نه مغازه ای وجود داشت نه یخچالی که بستنی بخواهند بفروشند  و آنان راذوق زده و خوشحال  می کرد ،این رضایتهای دیگران برایش این موضوع را القاء می کرد که خدا هم از کارش راضی است، او  را به خودش نزدیکتر می کرد و آرام آرام  باورهای صیقل خورده خود را تماشا می کرد.

متن کامل مقاله در سایت سپیده روشنی

آخرین اخبار

از شرکت